وشتین

وشتین

محل انتشار قسمتی از اشعار احمد یزدانی
وشتین

وشتین

محل انتشار قسمتی از اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک گوشه ، چرا؟
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم









سالها من ره میخانه به پنهان رفتم

سالها من ره میخانه به پنهان رفتم
رو به آزادی خود از دل زندان رفتم
بوده ای در سفر دور و درازم با من
در ره عشق تو من با دل و با جان رفتم
یک نگه بر من شوریده بیفکن ای عشق
با خیال تو به بیغوله ی رندان رفتم
هرکجا رفته ام و پرت شدم باکی نیست
که چرا خسته و ناپخته ، پریشان رفتم

چون تو بسیار آمدند و بد بمردم کرده اند

چون تو بسیار آمدند و بد بمردم کرده اند
با خیانت خورده اند حقّ همه از مرد و زن
شاعر یک لا قبا را تو نترسان از خودت
شاعران در آستین دارند هزاران فوت و فن
فرق من با تو زیاد است از زمین تا آسمان
تو رئیس و من مخالف با تو از عهد کهن
ادّعاهای تو چون لاف و گزاف بیخود است
ساز خودخواهی خود را روی سِن تنها بزن
چون تو بسیار آمده دزدیده با خود برده اند
با کتک گشته فراری کرده اند ترک وطن
بوده رویای خلایق روز خوش در زندگی
گشته ای اسباب مرگ گاو و اشک مشد حسن .

رنجیده ترین ابر غم انگیز خزانم

رنجیده ترین ابر غم انگیز خزانم
میبارم و از کف شده است تاب و توانم
از فکر و خیال تو و درد تو بسوزم
روزم چو شب و شب شده زندان جهانم
من با تو عجینم تو نباشی به تن خود
پیراهن شادی و خوشی را بدرانم
سخت است که عشقم بزند ضجّه ز دردش،
من دیده و نالیده و حلّش نتوانم
محبوب من عالم شده از درد تو تاریک
از مرگ خودم راضی و در شور و فغانم
لرزان و معلّق به خدا کرده توکّل
دادم به ید قدرت او عشق و امانم .

تارانده تمام مردم سالم را

تارانده تمام مردم سالم را
آورده نژاد کودن و ظالم را
بستند دو دست غیر خود را با ظلم
در بند کشیده مردم خادم را
دنیا شده روبرویشان ناراحت
بردند به زیر پایشان مسلم را
کردند هرآنچه را که میشد درگیر
تحقیر نموده مردم عالِم را
وقتی که شد هر مَفرّ آنها مسدود
شل کرده سپس یکی یکی آیتم را .

خنده دارد کار دنیا خنده دارد حال ما

خنده دارد حال دنیا خنده دارد کار ما
از گروهی مدّعی گشته قُرق بازار ما
رفته اند الماس ها در حبس سنگین مانده اند،
عدّه ای خرمهره در صف از بر دیدار ما
میزند تردید آتش بر یقین مردمان
باشد افسوس و خجالت حاصل کردار ما
گفته شد صبر است درمان از برای مشکلات
صبرمان پایان گرفت و سوخت برگ و بارمان
بازهم در ناامیدی دارم امیدی دگر
شاید این باره شده از خواب خوش بیدار ما .

طفل دانا را کجا پرورده نادان مادری

طفل دانا را کجا پرورده نادان مادری
خیر و خوبی باشد از هر مادر نادان بری
مرد و زن چون خانواده گشته با خوبی و مهر
می دهد خالق به آنها کودکان بهتری.

هر روز می آید نوید از روز آسانی

هر روز می آید نوید از روز آسانی
هرگز نیامد راحتی ، الّا پریشانی
وقتی نباشد حقّ پرسش ، آخر قصّه
مستاجر است موجر و صاحبخانه زندانی .

من خاک پای مردم خوب وطن هستم

من خاک پای مردم خوب وطن هستم
با عشق آنها از منیّت های خود رستم
وقتی که می بینم گرفتاری و ناداری ،
ساکت بمانم شک ندارم آدمی پستم .

داده جوانان جان وطن گردد گلستان

داده جوانان جان وطن گردد گلستان
جان رفت و دنیا شد پس از آنان چو زندان
اصحاب غارت در کنار باند قدرت
سود فراوان برده از حکّام نادان .

نیستم اهل جناح و حزب و باند و دسته ای

نیستم اهل جناح و حزب  و باند و دسته ای

خوش ندارم تا که باشم عنصر وابسته ای

مستقلّ مستقلّمم ، با نگاهِ خاص خود

منبعث از دیدگاه شخص از بد رسته ای

نیست مفهومِ سخن اینکه تحزّب خوب نیست

آرزو دارم به کشور پا بگیرد هسته ای

کار حزبی را دهد تعلیم با دیدی درست

نه فراماسیونری  با سازو کارِ بسته ای

جوشش احزاب ملّی آرزوی هرکسی است

ضدّ حزب دولتی در پستوی دربسته ای

کِی شَوَد دولت برآید از دلَ احزاب ما

تا به آن دلبسته هر آزاده ی دلخسته ای ؟

حرف و سخن

کرده با شعر و سخن در بودن خود دلبری
خوبی از هرکس که دیدم گفتمش تاج سری
انتقادات فراوان دیدم و لطف زیاد
عدّه ای بد گفته گفتند عدّه ای افسونگری
من نوشتم تا بماند بعد مرگم در جهان
این جهان باقی و منهم رهگذر در معبری
دیده ام از زیر و روهای جهان بی وفا
بدبیاری بوده گاهی قسمتم نیک اختری
بی وفائی باوفائی جنب هم نزدیک هم
مینماید هرکسی خود را عیان چون گوهری
مانده باقی در جهان از ما فقط نیکی بدی
نه تو میمانی نه من باشد کلام آخری .

خرافه

همه دیدیم مردم ما خرافه
به ویروسی نکرد حتّی افاقه
سخن را از خردمندان بگیریم
ز رمّالان خرد حرفی گزافه .

درد فراق

دیگر شده وقت رفتن من
از درد فراق گفتن من
یک تجربه بود تلخ و شیرین
گفتن ز تو ناشنفتن من
سخت است برای من جدائی
اسرار درون نهفتن من
امّا چه کنم که رسم دنیاست
بیدار شدن و خفتن من .

صدای پا

صدای پای خیال تو در شبانه ی من
جنون گفتن از عشق تو بهانه ی من
تمام من شده از تو ، تو زندگانی من
تو هستی و سخن از تو همه ترانه ی من

قلب زار

هرکه را در خلوتم آوردم و دنیای خود
قلب زارم را شکست و برد زیر پای خود
آرزو دارم که باشد سرزمینی تا در آن
خوش کنم دل را بفریاد دل رسوای خود.

رها شده ایم

سرِ از جسم خود جدا شده ایم
به امان خدا رها شده ایم
هرچه پرسیده ما جوابی نیست
مات و مبهوت و بینوا شده ایم
نه صدائی نه حرکتی حرفی
لال و ساکت و بیصدا شده ایم
در نمیگیرد از کسی بحثی
خوان یغمای قصّه ها شده ایم
آلت دست دشمنان بشر
بوده ارباب چون گدا شده ایم
بس که کفران نموده نعمت را
مورد خشم اولیا شده ایم
در سخن آخر وفا هستیم
در عمل مثل گربه ها شده ایم
گشته غارت تمام ثروت ما
خوار دزدان بیحیا شده ایم
جز خدا نیست دیگر امّیدی
خالقا رو به تو دعا شده ایم
شکر خود را نصیب ما فرما
ما به کفر تو مبتلا شده ایم
چشم در راه و دست ها بالا
شرمسار از خود خدا شده ایم

یاد تو

خانه ی ویران دل  با یاد تو‌ آبادی است
باحضور تو غم دنیا برایم شادی است
می‌روم در خلوتِ یادِ تو آتش میشوم
عشقِ آتشبازی و معشوقه  مادرزادی است
ردّ پایت تا همیشه در دلِ من باقیست
امر و نهی تو برایم نوعی از آزادی است
شیطنت میبارد از چشم خیال انگیز تو
هرنگاهت در نگاهم خاطره از یادی است
مینشیند تا غباری از کدورت در دلم
عشق تو پادرمیانی کرده حالم عادی است
واژه های سردو خاموش از تو گرما میدهد
شب نشینی زمستانی تو مردادی است
شعله ور هستم ولی هرگز نمیفهمد کسی
گفتگو با خاطراتِ تو مرا دلشادی است
راضیم از هرچه پیش آید ندارم شکوه ای
صیدِ صیّادِ نگاهت گر شوم میلادی است.

پدرکشتگی

لکّه ی ننگ همه آدمیانی تو ترامپ
تخم شیطانی و نکبت به جهانی تو ترامپ
حربه ای رو شده از عالم استکباری
انتقام حقّ تو چون شرّ نهانی تو ترامپ
بخیالت که زدی رفتی و آرام هستی
داغ پیشانی مردان و زنانی تو ترامپ

میرسد قاصد مرگت به همین زودی ها
عنصری جنگ طلب دزد و روانی تو ترامپ
کشته ای تو پدر ما و از آن خواهی سوخت
رذل و بدکاره و صد بدتر از آنی تو ترامپ