ای آرزوی قشنگ همه شمال
ای روح من که برای منی کمال
دریا و جنگل تو شور همرهیست
در سایه سار صفای تو زندگیست
دریا و رود به بندم کشیده است
چون چشمه سار تو را کس ندیده است
باشی شمال وطن آرزوی من
چون تابلوئی ز خدا روبروی من
من بی حضور تو قلبی شکسته ام
بی زورق خیال تو در غم نشسته ام
این زندگی بدون تو اندوه و زاری است
زخم ندیدن تو زخم کاری است
پایان بده به عذابم به دوریت
پایان بده به غم بی حضوریت
هستی بهشت وطن ای شمال عشق
هستی تو نقطه ی امن و کمال عشق
کشتی عشق و دریای زیبا
ساحلی گم شده در صدف ها
ریزش تند باران بندر
یاد تو با من و غرق رویا
زیر باران قدم در دل شب
با خیالت زده دل به دریا
آرزو تا که پهلو بگیری
من بگیرم تو را دامن آنجا .
زندگی رود پاک و زیبا بود
جانبش رو به سوی دریا بود
شیطنت مثل بچّه ها کردیم
گِل شد و مزد کار ماها بود .
آبی هستی ؟ چرا فقط آبی ؟
روشنی ، ظهر روز آفتابی
مثل دنیا عجیب و گوناگون
ارغوانی ، سفید و عنّابی
سبز و سرخ و بنفش طوفانی
قهوه ای ، زرد و نور مهتابی
موج هستی پیام دریاها
قاصد لطف آب و تندابی
ساحل امنی و تو را کشتی
می کند سجده وقت بی تابی
یک جهان گونه گونی هستی تو
عشق و شور و نشاط و شادابی
پس تو از رنگهای گوناگون
روح دریائی هر اعجابی
ماه بانوی قصّه های قشنگ
یک کتابی ، تو خواندنی ، نابی
منحصر ، بی نظیر و بی مانند
چشمه سار خرد و نایابی
آخرِ صنعِ خالق عالم
محکم و متّصل به اعقابی