تو ، من ، هزار تا مثل من و ما را
بردند زایانده تازه در آغازند ،
باید که چشم های تو باشد باز
تبعید و عید قصّه ی یک رازند
در آینه ببوس خودت را هی
کابوس را ببین پشت سرش کن قی
تنهائی فشرده شده اینست
باید کنی زمانه ی بد را طی
بیگانه از همه ای ، خسته
مانند هندوانه ی دربسته
داری خراب میشوی هر لحظه
گفتم ، محرمانه و سربسته .