وشتین

وشتین

محل انتشار قسمتی از اشعار احمد یزدانی
وشتین

وشتین

محل انتشار قسمتی از اشعار احمد یزدانی

یاران نادان

ما شیعیان حضرت مولای عطشانیم
قربانی امر ترور از سوی شیطانیم
از دشمنان خارجی هرگز نترسیدیم
ناراحت از داخل و از یاران نادانیم .

نماز

انّ الصّلوة تَنهی عَنِ الفَحشأ وَالمنُکَر

برپا کند هرکس که باشد راهش این معبر

رکن رکین دین نماز است و خدا فرمود

شیطان به گرد بی نمازان می زند چمبر .

زندگی یخ زد از زیادی درد

زندگی یخ زد از زیادی درد

چشم هائی نشسته با دل سرد

یکطرف لشکری ز میکروب و مرگ

و سخن های بیخود از بیدرد

سوی دیگر وطن و چشمی خیس

ملّتی با خودش شده همدرد

خاطرات وبا و طاعون ها

آنفولانزا و آبله ، سر درد

زنده شد در خیال خفته شهر

راه حلّی برای فتح نبرد

بازهم کرکسان و لاشخورها

فکر نفعند خائنین ، خونسرد

بیخبر بوده از تهِ قصّه

که شود پول دردِ مردم ، درد

بازهم شیطنت ز شیطان است

عقل من بیشتر دگر نرسد .

.

مور ره حضرت سلیمانم

  قانون شده گنج و در پیِ آنم

بر رابطه مثل سنگ و شیطانم

چون تابع منطق و خِرَد هستم

بیچاره و پاره است دامانم

از این نظر از نگاه بدبینان

گنگ است مرا خرد و برهانم

سهل است زبان شعرو اوراقم

بی مایه و کودنم و نادانم

تدبیر ندارم و فقیر از آن

لرزان همه ی ستون و ارکانم

مانند گروه سفلگان هر روز

در بند لباس و کارم و نانم

مدّاح گروه رندو قدرتمند

دریوزه بر از سرای سلطانم

یک عمر دویده ام ندارم هیچ

بی مقصدو بی هدف پریشانم

این مدّعیان اگر شوند قاضی

من متّهمِ به تیربارانم

اینها به جهنّم است زیرا که

ضرب المثل گروه نادانم

سنگین شده جرم من در این دوران

رفتن به خلاف آب میدانم

از دشمنی بدان گرفتارم

همراهی ناکسان نمیدانم

در سفره خاص جا برایم نیست

در بزم عوام نیست جولانم

آزاده ام و از این صفت در رنج

در خانه خود غریب و حیرانم

یکروز وزیر میکند اخراج

یکروز اسیر بند بهتانم

از هر طرفی فشار بر من هست

چون شاعر رندم و سخندانم

گاهی بزند اصول چوبش را

اصلاح بزند ،چرا نه از آنم

گاهی بزنند سنگ خود چپ ها

گه متّهمم که راست می رانم

کارم شده پاسخِ به این و آن

پاسخ بدهم چرا دگرسانم؟

فرزند زمانه ی خودم هستم

بر روح تحجّر همچو سوهانم

حلّاجم و رویِ چوبهِ دارم

من آهنِ بین پتک و سندانم

دارم به سرم فروغی از همّت

مرد همه صحنه ها و میدانم

بر هر متجاوزی چو صیّادم

زاهد و چریک جنگ چمرانم

مظلومِ زمانه ام ، بهشتی من

تهرانیم و یلی از ایرانم

جرمم شده از نگاهشان سنگین

زندانی چاه راه کنعانم

شیرینی زندگی برایم تلخ

فرهادم و تیشه ای به دستانم

وقتی به کتیبه ای نویسم شعر

روزی بزنم به سر وَ بر جانم

شد چشم و دلم سفید از حسرت

از حوصله ی خودم پشیمانم

با اینهمه ناله ها که کردم من

آزادترین اسیر دورانم

قانون همه ی توقّعم باشد

دستان شفای اوست درمانم

آیا برسد به کشورم روزی

قانون بشود زره وَ خفتانم؟

شمشیرِ داموکلِس نشود هرگز

گوید که چنین چنان وَ بِهمانم

ظلمی بکند اگر به من قانون

عدل از طرف فرشته میدانم

اینها که شمرده ام چو یک قطره

مور ره حضرت سلیمانم

یک ذرّه کوچکم ، غبارم من

مهدی(عج) است مرا امید و جانانم

چشمم به ره است و میرسد از ره

من منتظرم ، به اوست چشمانم.

احمد یزدانی

@ahmadyazdany