زندگی رود پاک و زیبا بود
جانبش رو به سوی دریا بود
شیطنت مثل بچّه ها کردیم
گِل شد و مزد کار ماها بود .
می وزد باد صبا صبح ز کوی جنگل
میشود شسته از او صورت و روی جنگل
شده مه زنده ز هر شاخه و برگی ز درخت
باز باران شده جاری و بسوی جنگل
قصّه ی بوده و نابوده ی انسان ها هست
مثل آبی که بود جاری جوی جنگل
همه ی کرده و ناکرده ی ما باز آید
زندگی جاری و عشق است چو بوی جنگل .
زندگی یخ زد از زیادی درد
چشم هائی نشسته با دل سرد
یکطرف لشکری ز میکروب و مرگ
و سخن های بیخود از بیدرد
سوی دیگر وطن و چشمی خیس
ملّتی با خودش شده همدرد
خاطرات وبا و طاعون ها
آنفولانزا و آبله ، سر درد
زنده شد در خیال خفته شهر
راه حلّی برای فتح نبرد
بازهم کرکسان و لاشخورها
فکر نفعند خائنین ، خونسرد
بیخبر بوده از تهِ قصّه
که شود پول دردِ مردم ، درد
بازهم شیطنت ز شیطان است
عقل من بیشتر دگر نرسد .
.
با تو ای شعر زندگی کردم
بوده پیچیده سادگی کردم
تا تو بودی خیال من راحت
کرده طغیان و بندگی کردم