وشتین

وشتین

محل انتشار قسمتی از اشعار احمد یزدانی
وشتین

وشتین

محل انتشار قسمتی از اشعار احمد یزدانی

شب برایم مثل دریای غمی جانکاه بود

شب برایم مثل دریای غمی جانکاه بود

آسمان غرق ستاره ،ماه قُرصِ ماه بود        

هر صدایِ قیژِ جاده ،شِکوه وُ دادِ موتور

مثل آهِ عاشقِ درمانده ای در راه بود

من ، شب و جاده وَ از آغازِ روزِ قبل راه

خستگی در جانِ من بیمارو زارش آه بود

بارِ سنگین امانت ؛ خشمِ غول آهنین

همدمم در نیمه های شب دلی پرآه بود

دست خالی بودو  دل پر بود از نور امید

شب مرا مثل همیشه باز خاطرخواه بود

رفت شاهین خیالم تا به دورو بال زد

تابلوی ذهنم نگاهِ خالقِ آگاه بود

روح نا آرام من آرام در اوج خیال

لطف یزدان همره و مقصد و منزلگاه بود

سالها رنج مداوم با دلی مانند خون

موج منفی چون رفیق بد و در افواه بود

برکتی را دیده ام در کار با لطف نگار

گوئیا گنجینه ای پیدا شده  ناگاه بود

شاهد بسیاری از زشتی و زیبائی شدم

چشم بستن کارمن ،دردِ دلم با چاه بود

عاقبت ساحل نمایان ، کشتیم پهلو گرفت

وعده ی خالق وفا شد ، با عمل همراه بود

حضرت عشق تاج سر روزگار

حضرت عشق، تاج سر روزگار

جوهر هستی نظر کردگار

خانه ی امن همه ی عالمی

آمده ام تا که شوم ماندگار

ایمنی لانه مرغان توئی

حفظ کنی از غضب روزگار

ابر ببارد اگر از قلب خود

از تو ببارد گوهر شاهوار

بانگ خروسِ دمِ وقتِ سحر

حسّ تو را عشق ، دهد انتشار

خط شکنان وقتِ دفاع از وطن

با تو زدند تن به دلِ کارزار

کشتی طوفان زده ی از بلا

از تو به ساحل برسد کامکار

عشق ، توئی قبله ی من سجده گاه

عشق ،توئی قدرت و شورو وقار

رهروی راه تو وَ دارم امید

تاکه سرآید همه ی انتظار

حضرت مهدی بدهد رُخ نشان

خون شهیدان بنشیند به بار

جنگلِ دنیا بِشَوَد فاضله

نورِ تنابنده شود شام تار

زحمت ملّت ثمرش را دهد

دورِ سیاهی بکشد حق حصار

گرگ به مهمانی میشان رود

برّه نترسد دگر از هر شرار

بر سرِ چشمه رود آهو ،  وَ ببر

کرده به او مهرو محبّت نثار

هرچه که گفتم همه با دست توست

رویش گل ،سبزیِ در مرغزار

باز پناهم بده ای سرورم

خنده بکن ، برمنِ عاشق ببار

تا به وجود تو و از دولتت

جاری رود تو شوم قطره وار

بر همگان عرضه کنم مهر خود

با مددی از تو شوم رستگار.

غرق در افکار خود در بیکران

غرق در افکار خود در بیکران

دلخورم از حال و روزِ حاکمان

رفته اند دنبال ثروت مانده ام

غرقِ تردید و حواشی های آن

دل سپردم دست نااهلان ولی،

شد خیانت پاسخم از سویشان

داده بودند وعده ی خدمت به خلق

کرده بودم باور آن را دوستان

با صداقت اهلِ باور بوده ام

شد ندامت حاصل تعریفشان

عدّه ای هم پاک و خوب و سالمند

نیست حرفم رو به خوبان بیگمان

در پشیمانی تمامِ لحظه ها

بوده اند آتش ندیدم هُرمِشان

شد کنون رو دست‌ها از سوی حق

برده بیت المال را غارت کنان

ظاهراً اهل دیانت بوده اند

باطناً ماری به پشت دین نهان

من در اینجا با تمام حسّ خود

می شوم خاک رهِ ایرانیان

میکنم پوزش طلب از مرد و زن

آرزویم بخشش است از سویشان

شاعرم ، کارم چو کارِ آینه

انعکاسِ وضع و اوضاعِ زمان

زیرِ پا بردند پیمان را از آن

شد عوض حرف من همچون حالشان

اصلِ حاکم وضع و حالِ حاضر است

هرکه را مردم نخواهد مرده دان.

مرهم تو وفا فلسطین جان

ناصبی های زشت و بی ایمان
با دو چهره نشسته در میدان
بوده آنها رفیق اسرائیل
دستشان رو شده در این طوفان
           مرهم تو وفا فلسطین جان
قبله ی اوّل مسلمانان
قدرتت بوده خون فرزندان
ناامیدی به جبهه ی دشمن
داده جان از برای تو خوبان
         میشوی تو رها فلسطین جان
زخم خونین پیکرت سنگین
ضجّه های شهادتت خونین
یک نگاهی بکن به یارانت،
تک تک عاشقان تو غمگین
           ما برایت فدا فلسطین جان
حاصل غاصبان پشیمانی
درس تلخی به قصد شیطانی
عزّت مسلمین شهیدانند
کرده ثابت نبرد ایرانی
         دشمنانت فنا فلسطین جان
حرفِ تنها جواب مشکل نیست
پای تو پای مانده در گل نیست
حفظ خاک مقدّست سخت است
راه حل وحدت است و دل دل نیست
            یاور تو خدا فلسطین جان
راه تو راه سخت و طولانیست
خون دل را نتیجه طوفانیست
جانفشانی برد تو را مقصد
وعده ی‌خالق جهان جدّیست
   قدس تو عشق ما فلسطین جان.

بیهوده نگفتند تو سالار تمامی

بیهوده نگفتند تو سالار تمامی
خورشید وشی آخر انوار تمامی
با مردم خود یارو رفیقی تو ، عزیزی
از هر نظر انسان و به پندار تمامی
در قلب زمانت متکثّر شده ای عشق
از مردم و با مردم و یک یار تمامی
ایران تو تجریش نه خاک همه ایران
از بهر وطن قدرت افکار تمامی

سربلند کرده از دل تاریخ

سربلند کرده از دل تاریخ
نام ایران ما غرورانگیز
هرچه مخفی نموده نامش را
یا خیانت نموده چون چنگیز
دیده اند عاقبت ز خود اکنون
در خطر روز و شب شرر انگیز
خاک آن گنج خود به بالا داد
شد از او در زمانه رستاخیز
گفتگوهای عالم از ایران
دشمنان گشته از وجودش هیز
عدّه ای این میان خیانتکار
خودفروش از حقارت و ناچیز
گرچه مومن نمونه در صبر است
وای وقتی که خشم او سرریز
آمد از آسمان سروش از غیب
شد زمان تلالوئت ، برخیز .

باشد هرکس را خیالی در سر و رازی به دل

باشد هرکس را خیالی در سر و رازی به دل
میخورد تنها شرابی را که دارد ساغرش
این جهان باشد تئاتر و کار ما بازیگری ،
هرکسی نقشی کند بازی که دارد باورش .

بدست عقده های خود گرفتار

بدست عقده های خود گرفتار
ز تخت واقعیّت سرنگون بود
چو مبصر در کلاس درس مکتب
گزارشگر و خودخواهی زبون بود
سخن میگفت از آزادمردی
در استبداد بحری نیلگون بود
فضای نت و سرقت از مطالب
برای عدّه ای چون ذوالفنون بود
در هر آشی نخود میشد نپخته
تصوّرهای خود را رخنمون بود
نه اسمی بود او را وَ نه آدرس ،
اکانتی فیک حقّی واژگون بود .

صهیونیست و فتنه انگیزی یکیست

صهیونیست و فتنه انگیزی یکیست
فتنه انگیزی مرام صهیونیست
جستجو گردد اگر روشن شود
از یهود صهیونیست خونخوارگیست
در تمام خاک عالم صهیونیست
تفرقه میکارد و کشت بدیست
بوده اینها از نژاد قاتلان
کرده یوسف را بچاهی سر به نیست
گفته با یعقوب گرگش خورده است
خون پیراهن گواه روشنیست
میشود تکرار تاریخ جهان
کشته کودک گفته کار دیگریست
هر زمان با دست ظلم تازه ای
این زمان کودک کشی یوسف کشیست
دست اسرائیل و آمریکا یکیست
ایخدا کودک کشان را کن تو نیست.
                  

پوشیده گروهی و گروهی پرنند

پوشیده گروهی و گروهی پورنند
یک عدّه رعایت و گروهی جُرمند
یک دسته چو آتشند سوزاننده
مظلوم گروهی و گروهی ظلمند
دزدان جهانیند با خونخواران
یکعدّه که لاشحور و  به آنان جفتند
از کینه پرند غاصبان ، مغرورند
کودک کش قاتلند و همچون گرگند
یک عدّه عدالت مجسّم هستند
یک عدّه موحّد و گروهی کفرند
تجزیّه طلبهای اجیر هم هستند
با پول حرام آش تی ان تی پختند


کفران نعمت میکنند این سلبریتی ها

کفران نعمت میکنند این سلبریتی ها
از مردم خود دور هستند این زپرتی ها
از یادشان رفت ابتدای کارشان ، امّا
تاریخ ثبتش میکند رفتار قرتی ها .

کرده یوسف را بچاهی سر به نیست

کرده یوسف را بچاهی سر به نیست
هست یعقوب از فِراقش گشته نیست
چشم او در راه کنعان شد سفید
راه اسلاف است راه صهیونیست .

مثل مستاجر طلبکارید

مثل مستاجر طلبکارید ،
چشمتان بسته یا که بیدارید؟
باقی است فرصتی که برگردید
به همه ، مرد و زن بدهکارید .

همسفر عمرت دراز و خیر پیش

همسفر عمرت دراز و خیر پیش
شادمان باشی و بدخواهت پریش
خالق عالم بود یاور تو را
کارگر بر تو نگردد هیچ نیش
ضربه از بیگانگان دور از تو باد
ضربه ها را میخورد هرکس ز خویش
دیده از ماهواره اخبار جهان
بوده در بام تو میزان حال دیش
کن توجّه بر همه اطرافیان
کیش شخصیّت کند دل ریش ریش
در سرازیری و سربالای راه
بوده نیروی تو از هرروزه بیش
جمله ی آخر ، تمام دلخوشی
گشته چسبیده به جانت با سیریش.

نمیدانی چه ها دیدم من از خون درخت تاک

نمیدانی چه ها دیدم من از خون درخت تاک
هرآنکس خورده یک جرعه از آن را رفته تا افلاک
بیا بنشین کنار من که شاید پا دهد روزی ،
تو هم نوشیده از آن تا شود دنیا و دینت پاک .

رفتید و ما همه از بس که دزدی است

رفتید و ما همه از بس که دزدی است
شرمنده گشته ز خونهای پاکتان
بهتر که رفته ندیدید این زمان
بهتر ندیده ریا را ز حاکمان
کشتی و چاه و دکل خورده میشود
ملّت نششته تماشای ناکسان
آری شهید که هستی نظاره گر
ملّت گرسنه و سیرند حاکمان
این است قصّه ی جانهای سربزیر
دزدان سواره و مردم اسیرشان .

صبر کردم خیر آن را دیده ام

صبر کردم خیر آن را دیده ام
خیر بسیاری ز باغش چیده ام
حمله میشد سوی من از دشمنان
من تحمّل کرده رنج و دردشان
ظلم بسیاری بمن میشد مدام
زشتی و پستی در حقّ من تمام
جسم و جانم آبدیده من قوی
گشته چون فولاد از ظلم و بدی
تفریحم کار و تلاشم بوده است
از همین رو خاطرم آسوده است
داد فرزندان چون گل خالقم
قدرشان دانسته زیرا عاقلم
زیر و رو از دوستان را دیده ام
دشمنی از دشمنان را دیده ام
از حوادث بر سرم آوار شد
دست و پایم له و ناهموار شد
من شکستم در تصادف بارها
زیر پایم برده محکم  زار را
مرد جنگی بوده ام جنگیده ام
در خطوط جبهه آتش بوده ام
جاده های کشور از من شد سفید
شکوه ای از من کسی هرگز ندید
روزیم پاکیزه بود و من دقیق
همسرم با من نه همسر ، یک رفیق
پاک بود و همدم و همراه من
یاور پاکیزه و آگاه من
شکر میگویم خدا را ، عالیم
وقت سختی ها بود دلداریم
گرچه صبرست سخت و داردمشکلات
مشکلاتم از وجودش گشته مات
حال دارم توصیه من بر جوان
صبر باشد مرهم درد جهان
حال بشنو راه نزدیک هدف
صبر مروارید و مقصد چون صدف
گرچه سخت است و تحمّل سخت تر
هرکسی آمیخت بردارد ثمر .

این سخن نسخه بهر بیداد است

این سخن نسخه بهر بیداد است
نقل قولی ز علم استاد است
مدّعی پرشمار و پر تعداد
هرکسی یک روش ز بنیاد است
حاکم پهنه ها کنون باند است
کرسی بحثشان پر ایراد است
گفتگو تابلوی خردمندی
کم سخن چون نماد فریاد است
هرکه در چنته اش نباشد هیچ
حرف ساده چو داد و بیداد است
باید از جنبشان گذشت آرام
باخرد قلب زندگی شاد است
آخرین جمله از من و پایان
اهل منطق قوی و دلشاد است .