-
ناز شصت
چهارشنبه 24 فروردین 1401 22:07
عشق بر دارم کشد از دست تو مستی انگور گردد مست تو دست و پایم را بمهرت بسته ای کُشته ای بیرحم ناز شصت تو.
-
عهد و قرار
چهارشنبه 24 فروردین 1401 22:06
بوده بر عهد و قرارم استوار نیستم بر حاکم معزول یار یار دلسوزان خاک کشورم نه گروهی خائن ننگین تبار .
-
گذرگاه
چهارشنبه 24 فروردین 1401 22:03
ای که مستی تو به اموال و امور دنیا می رسد پای تو در گور و نکن شک این را چون من و تو چه فراوان که به دنیا بودند هرکدام از نظر خود چو دژی پابرجا گفته بسیار سخن ها و شنیدند بسی در گمان بوده که هستند یلی بی همتا هرچه در چنته اشان بود نمودند به خلق کرده از خوب و بدو زشتی و زیبائی ها و سرانجام زمانی که مقرّر بوده است قاصد...
-
نگاه با محبّت
چهارشنبه 24 فروردین 1401 21:58
نا امید از همه ی عالم و آدم شده بودم ستم جان خودم زلزله بم شده بودم همه ی روح و روانم شده اندوه شکستن عوض شادی و آرامش خود غم شده بودم شده ام آدم غمگین که شکسته پرو بالش تک و درگیر پریشانی عالم شده بودم تو رسیدی به محبّت نگهم کرده عوض شد همه ی حال و هوا، زنده از آن دم شده بودم شده ام زنده دوباره و جوانه زده از نو وَ...
-
فراق خویش
دوشنبه 13 دی 1400 21:50
خون گریه میکنم به سکوت از فراق خویش ای دوست از که بگیرم سراغ خویش؟ شاهم وَ بسکه به من کیش داده اند واداده تاج و تخت و پناه بر اطاقِ خویش دیوانه ام وَ به زنجیر بسته اند روحِ مرا که نباشم چراغ خویش با دست و پای بسته درونِ اجاق عشق هستم چو شعله فراری ز داغ خویش لیلاجم و همه شب در قمارِ مهر ولگردو وازده ی جفت و طاقِ خویش...
-
صبح
جمعه 9 مهر 1400 19:15
صبح عشق و زندگی می آورد زندگی جنگندگی می آورد هرکه پا را پس کشد بازنده است باختن افسردگی می آورد هر لجاجت انعکاس یک شکست با خودش درماندگی می آورد تو نمیخواهی ببازی ، یاعلی قبله بوی بندگی می آورد اوج آن در صبح هنگام نماز بندگی بارندگی می آورد پاک خواهد شد محیط زندگی عشق با گستردگی می آورد.
-
صبر فی لّه
جمعه 9 مهر 1400 19:13
در شبی تاریک چشمم گشته باز دیده ام گور است و من در آن دراز فرق بسیار است بین من وَمن مثل فرق بانماز و بی نماز بندگی هایم همه روی ریا بوده در ذلّت وَ از آن سرفراز هربدی را مرتکب با دست خود باطنی مسموم و ظاهر سروِناز من اسیر خود وَ در خود گمشده کفرو ایمان یک بهانه، یک نیاز هرچه گفتم هرچه کردم با نظر از نظربازان و در بند...
-
سجده گاه
جمعه 9 مهر 1400 19:11
رفته دل در سجده گاه بی نیاز از مسیر راه آرامش ، نماز سجده از روی زمین تا آسمان چون زمین خود آسمانی جان نواز زیر پا را دید او از آسمان جنگ و صلح و عشق و نفرت ، رمزوراز خوب و بد در جنب هم درگیر هم کهکشانها نورو نورو راه باز می کند هر دل به عشقی انتخاب راهِ خود را ، راهِ بسته یا که باز .
-
مرفّهین بی درد
جمعه 9 مهر 1400 19:09
مردم همه در هجوم یک درد باهم شده زن و کودک و مرد چون لکّهٔ ننگ روزگارند ، این قوم مرفّهین بی درد .
-
نماز
جمعه 9 مهر 1400 19:07
انّ الصّلوة تَنهی عَنِ الفَحشأ وَالمنُکَر برپا کند هرکس که باشد راهش این معبر رکن رکین دین نماز است و خدا فرمود شیطان به گرد بی نمازان می زند چمبر .
-
پائیز
جمعه 9 مهر 1400 19:05
سلام ای برگهای زرد پائیز بهار عاشقی های دل انگیز سلام ای چیره دست شور پرور پر از پائیزم و از عشق لبریز .
-
دو خط شعر گدائی
پنجشنبه 24 تیر 1400 15:12
مثل موشی تا کمر خم میشود در روبرو پشت سر بد میکند از شعر شاعر گفتگو در خیالش خوانده است خود را هنرمندی بزرگ غافل از افتادگی در پایه ی هر گفتگو با دو خط شعر گدائی یا دو عکس یادگار هیچکس شاعر نشد یا صاحب هیچ آبرو بحث دیگر در هنر بحث تحمّل در نظر شعر دزدان استخوان بوده هنر را در گلو با زبان بازی و تهمت ، ادّعاهای بزرگ...
-
یاد تو
یکشنبه 20 تیر 1400 18:54
رفتی و یاد تو شد فسانه آتشت در دلم جاودانه تا نیائی نمیگیرم آرام میکشم از شرارت زبانه شعله ور در گدازم شب و روز شکوه مندم ز دست زمانه زندگی بی تو رنج و عذابه تو نباشی چو زندان جهانه https://t.me/ahmadyazdanypoem
-
سیر و سفر
دوشنبه 31 خرداد 1400 00:05
لذّت سیر و سفر از سر دنیا نرود نیکی از حافظه ی گنبد مینا نرود گرمی کار جهان ، لذّت آتش بازی خاطراتست و چو بوی خوش گلها نرود
-
نفس اماره
یکشنبه 30 خرداد 1400 23:57
جوهری در نهاد من بالید شد برایم به مثل یک دشمن داستانهاست بین ما با هم سدِّ راهست او و تشنـه ی من . شیطنت میکند و بدخواهی پشت سر یاکه روبرو هر روز مانده ام بین آسِمان و زمین هست او حاکمی به پهنه ی من . کاش او دشمنی زمینی بود تا به راهش هزار چاله کَنَم یاکه از جنس آدمیزاده بخورد ضربتی زِ دشنه ی من . هست او نفس زشت...
-
غرب گدایان
جمعه 14 خرداد 1400 17:21
مشکل اصلی کشور حاکمان بی وفا در کنار خائنین پست و ایرانی نما ریشه دارد این نفوذ و قصّه هایش خواندنی از فراریها و مزدوران موساد و سیا تا به نسل دوله های جیره خوار اجنبی سلطنه هائی که خود را خوانده اند دست خدا غرب گدایانی که در ظاهر فدائی وطن گفته آزادی در اجرا کرده استبدادها ریشه هائی همصدا با دشمنانِ هم قسم خوانده اند...
-
دختر
جمعه 14 خرداد 1400 17:06
خورشید قشنگ و عالم آرا دختر پروانه ی گرد شمع بابا دختر نوری که شود روشن از او اطرافش الماس گرانبهای زیبا دختر .
-
مطالبه گر
جمعه 14 خرداد 1400 17:02
من رای داده خوش از انتخاب خود چون زنده هستم و دارم حساب خود از حقّ خود نمی گذرم تا که زنده ام باشم مطالبه گر با عتاب خود .
-
تظاهر
جمعه 14 خرداد 1400 16:45
در خانه ی غصبی از خلایق خفتند از حضرت مولا و عدالت گفتند کم کم سحر آمد و فضا روشن شد رو شد سندش که ادّعائی مفتند .
-
پول
جمعه 14 خرداد 1400 16:40
متر و معیار خرد میزانِ پول قبله ی پیر و جوان شیطان پول ظاهراً مشکل گشای عالم است علم و دانش رفته در زندان پول .
-
سیمیشکه
جمعه 14 خرداد 1400 15:57
چون سیمیشکه قاطی آجیل شد این روزها مورچه هم با نت رقیب فیل شد این روزها . خواب تغییرات آدم ظاهراً تعبیر شد هر کلنگی با خیانت بیل شد این روزها
-
کشتی عشق
جمعه 14 خرداد 1400 15:54
کشتی عشق و دریای زیبا ساحلی گم شده در صدف ها ریزش تند باران بندر یاد تو با من و غرق رویا زیر باران قدم در دل شب با خیالت زده دل به دریا آرزو تا که پهلو بگیری من بگیرم تو را دامن آنجا .
-
زندگی
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1400 22:58
زندگی رود پاک و زیبا بود جانبش رو به سوی دریا بود شیطنت مثل بچّه ها کردیم گِل شد و مزد کار ماها بود .
-
تو نام نامی فیروزکوه و تاج سری
سهشنبه 31 فروردین 1400 17:44
از ارتفاع گدوک و قشنگی زَرمان به دلربائیِ خود شهره ای چو مهرویان صدایِ بادِ تو در انحنای کوهستان به تک نوازیِ خود بست دستِ چوپانان درونِ کوچه ی تاریخ بلبلان تو مست زده به لشکرِ تورنه و بسته او را دست میانِ قلعه ی کافر شد از تو غوغاها به پایِ تپّه ی اِشکارو تنگِ سراِنزا تـو سـرزمینِ گُلی ، هر کرانه ات بستان شد از تو...
-
برج و باروی کهن
سهشنبه 31 فروردین 1400 17:38
برج و باروی کهن در دل افلاکی تو ریشه داری وَ بزرگی ، گوهر خاکی تو مثل فیروزه به البرز درخشان هستی به وطن همچو دژ و محبس ضحّاکی تو #فیروزکوه_دیار_آهوان_و_چشمه_ساران #کوهستان #پارک_کوهستان_فیروزکوه
-
ماه بانو
سهشنبه 31 فروردین 1400 17:25
آبی هستی ؟ چرا فقط آبی ؟ روشنی ، ظهر روز آفتابی مثل دنیا عجیب و گوناگون ارغوانی ، سفید و عنّابی سبز و سرخ و بنفش طوفانی قهوه ای ، زرد و نور مهتابی موج هستی پیام دریاها قاصد لطف آب و تندابی ساحل امنی و تو را کشتی می کند سجده وقت بی تابی یک جهان گونه گونی هستی تو عشق و شور و نشاط و شادابی پس تو از رنگهای گوناگون روح...
-
اشک چشم غزل
سهشنبه 31 فروردین 1400 17:22
در خودم گم شده ام در پسِ پندار خراب پشت سر مانده ای از حسرت و چشمی بیخواب شرق و غرب نگهم را نبود جز یادت از خزر تا به خلیج نظرم بی تو سراب بال پرواز شکسته و دلی آزرده روبرو راه دراز و شب و تردید و عذاب مرده بودم و تو جانم شده بودی ای عشق داده ای جان دوباره که بگیری به عذاب؟ همه امّید من است تا که بسوزم ز غمت شاید از...
-
جاده
سهشنبه 31 فروردین 1400 17:20
شب بود و من با جاده ها درگیر یاد تو شد آتش و دامنگیر افتاده بودی لابلای من با شعله میکردی مرا تسخیر خاکستری ماند از من و بادم تا بیکران ها برد در شبگیر یادش بخیر آن روزگاران را نامیده ام در خلوتم تقدیر اکنون تمام آرزوی من دیداری از آن قاب و آن تصویر. #احمد_یزدانی
-
میز
سهشنبه 31 فروردین 1400 17:18
چون سیریشی به میز چسبیده با بزرگیّ آن صفا می کرد در بیان تلاش ناکرده ، ادّعا پشتِ ادّعا می کرد در حریم ریاستش محکم با خدا هم یکی دوتا می کرد هرکجا باد می وزید آنجا موج را اسبِ زیرِ پا می کرد همه را داشت با سیاست بود رنگ را رنگ در خفا می کرد تا که ابلاغ رفتنش آمد عزل او را بلند صدا می کرد پُست را رفتنی نمی انگاشت شکوه...
-
تاراج
سهشنبه 31 فروردین 1400 17:16
من اینجا با خیال و خاطراتت می کنم شادی بگو در غربتت آیا بیادم هیچ افتادی؟ تو آنسوئی من اینسو غرق رویایت گرفتارم ببین دیوانگی از ما چه می سازد به استادی به تاراج زمان تن داده ای غمگین و تنهایم نمی دانم تو هم آیا به این تاراج تن دادی ؟