وشتین

وشتین

محل انتشار قسمتی از اشعار احمد یزدانی
وشتین

وشتین

محل انتشار قسمتی از اشعار احمد یزدانی

قاصد آمد و خبر داد که گل روییده است

قاصد آمد و خبر داد که گل روئیده است

هرکسی بوده از عشّاق از آن بوئیده است

به ته قصّه رسیده است زمستان از نو

حاصل سختی و سرمای خودش را چیده است

با بهاران که رسد مژده ی رویش از نو

چشم هر گوشه ی از خاک گلی را دیده است

برف و سرما و گل و رویش آن میزان است

خوش بآن جان که بد و خوب از آن سنجیده است

عالم و هرچه در آن است چو آهنگ خوش است

آفرین آنکه به هر نغمه ی آن رقصیده است .

رفته در گورش زمستان

رفته در گورش زمستان و بهار

آمد و دنیا از او شد گلعزار 

حال و روز عالم از او شد عوض

گل رسید ، آمد از او شادی به بار

بلبلان در شاخه ساران در طرب

چلچله از شور مستی بیقرار

در طبیعت در کنار جویبار

خنده گل میکند بلبل شکار

حال عالم شد دگرگون با نسیم

ذات تغییر است رسم روزگار

اینهمه زیبائی و لطف خدا

کاش میشد تا همیشه ماندگار

هادی چوپان چو یک آتشفشان

هادی چوپان چو یک آتشفشان

کرد با طوفان دیگر شادمان

جاری همچون رود کارون بزرگ

یک تنه یک لشکر از جنگاوران

تخت جمشید از وجودش مفتخر

سعدی و حافظ به عشقش نغمه خوان

ملّت ایران به دنیا داده است

یک یل دیگر ز شیرازش نشان

شد غرور پارسی بالنده تر

از حضور گرگ بی همتایمان

مظهر کار و تلاشی راستین

عزم جزمش شد مثال مردمان

داده با غیرت و با مردانگی

درس همّت را به یک دنیا نشان

گشت در تاریخ ایران بزرگ

مثل رستم تا همیشه جاودان

ای آرزوی قشنگ همه شمال

ای آرزوی قشنگ همه شمال

ای روح من که برای منی کمال

دریا و جنگل تو شور همرهیست

در سایه سار صفای تو زندگیست

دریا و رود به بندم کشیده است

چون چشمه سار تو را کس ندیده است

باشی شمال وطن آرزوی من

چون تابلوئی ز خدا روبروی من

من بی حضور تو قلبی شکسته ام

بی زورق خیال تو در غم نشسته ام

این زندگی بدون تو اندوه و زاری است

زخم ندیدن تو زخم کاری است

پایان بده به عذابم به دوریت

پایان بده به غم بی حضوریت

هستی بهشت وطن ای شمال عشق

هستی تو نقطه ی امن و کمال عشق

با عشق تو میزنم شبیخون

با عشق تو می زنم شبیخون

بر قلب زمانه ی پر افسون

با بودن تو غمی ندارم ،

لیلا تو وَ من تورا چو مجنون.

جشن نوروز است ای یزدان به ما فرخنده کن

جشن نوروز جاست ای یزدان به ما فرخنده کن

مردم ایران زمین را از خرد بالنده کن

روشنائی را بتابان بر زمین ، مهر و سپهر

لحظه ها را از بهار سبز خود آکنده کن .