ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
نا امید از همه ی عالم و آدم شده بودم
ستم جان خودم زلزله بم شده بودم
همه ی روح و روانم شده اندوه شکستن
عوض شادی و آرامش خود غم شده بودم
شده ام آدم غمگین که شکسته پرو بالش
تک و درگیر پریشانی عالم شده بودم
تو رسیدی به محبّت نگهم کرده عوض شد
همه ی حال و هوا، زنده از آن دم شده بودم
شده ام زنده دوباره و جوانه زده از نو
وَ چنان لذّت آرامش شبنم شده بودم
شده ام عاشق تو گشته رها از همه ی غم
وَ زمینی که ز باران شده خرّم شده بودم
شده ام آدم بی غم ،شده ام یکشب روشن
شده ام نور فروزنده و در دم شده بودم
و شده خاک تو من حضرت سردار محبّت
و چنان لشکر در خطّ مقدّم شده بودم
نتوانم ننویسم که شدم عاشق مهرت
و چو زندانی بخشایش حاتم شده بودم
و بیاد آورم از لحظه دیدار تو ای مه
چو شب شادی و چون پاکی مریم شده بودم
و خوشم اینکه از آن لحظه تو حاکم شده برمن
و چو سلطان و به درگاه تو مَحرَم شده بودم .